سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

دوستت دارم...

 

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم, برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطر لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشیه بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو را برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خاطره ها دوست می دارم

تو را به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام 

 

 


دیوانگی وعاقلی

    •  

      وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

      وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

      وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید

      وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

      من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی

      چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

      یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود

      آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

      وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد

      آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

      من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی

      چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 


شام مهتاب...

 

تواون شام مهتاب

کنارم نشستی

عجب شاخه گلوار

به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی

که صورت گری رو نبود این چنینی

پریزاد عشق و مهاسا کشیدی

خدارو به شور تماشا کشیدی

تودونسته بودی چه خوش باورم من

شکفتی وگفتی ازعشق پرپرم من

تاگفتم که هستی توگفتی یه بی تاب

تاگفتم دلت کو توگفتی که دریا

قسم خوردی برماه که عاشق ترینی

توی جمع صادق توعاشق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماه وآشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت...

گذشت  روزگاری ازاون لحظه ی ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب

درون درگه عشق چه محتاج نشستم

توهرشام مهتاب به یادت شکستم

توازاین شکستن خبر داری یانه

هنوزشورعشق وبه سرداری یانه

هنوزم توشب هات اگه ماه و داری

من اون ماه ودادم به تویادگاری...