سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقانه

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شام مهتاب...

 

تواون شام مهتاب

کنارم نشستی

عجب شاخه گلوار

به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی

که صورت گری رو نبود این چنینی

پریزاد عشق و مهاسا کشیدی

خدارو به شور تماشا کشیدی

تودونسته بودی چه خوش باورم من

شکفتی وگفتی ازعشق پرپرم من

تاگفتم که هستی توگفتی یه بی تاب

تاگفتم دلت کو توگفتی که دریا

قسم خوردی برماه که عاشق ترینی

توی جمع صادق توعاشق ترینی

همون لحظه ابری رخ ماه وآشفت

به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت...

گذشت  روزگاری ازاون لحظه ی ناب

که معراج دل بود به درگاه مهتاب

درون درگه عشق چه محتاج نشستم

توهرشام مهتاب به یادت شکستم

توازاین شکستن خبر داری یانه

هنوزشورعشق وبه سرداری یانه

هنوزم توشب هات اگه ماه و داری

من اون ماه ودادم به تویادگاری...